پیرمردبه زنش گفت:
بیایادی ازگذشته کنیم
من میرم کافه
توبیاسرقراروحرفهای عاشقانه بگیم
فرداپیرمرد
به کافه رفت
ولی پیرزن نیومد
وقتی برگشت خونه دیدپیرزن تواتاق نشسته
گریه میکند:
پرسید:چراگریه میکنی؟{-31-}
اشکاشوپاک کردگفت:
بابام نذاشت بیام!!!
{-11-}
5 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/07/11 - 22:34